October 23, 2008

Broken !


: ما به ظاهر بشقاب های محکمی هستیم
، قاشق چنگالهایشان را بر سرمان می کوبند
. می گذارندمان توی ماکروفر
، پنج دقیقه میچرخانندمان
، داغمان می کنند
،غذای کوتی شان را کوفت می کنند در ما
،آروغ می زنند
،می روند
،گند می زنند به سر تا پایمان
،بعد می شویندمان هی همین جور
!هر روز ، چند بار ، که پاک شویم
،می کوبندمان به سینک
،لب پر می شویم
،فحش نمی دهیم
.هیچ نمی گوییم
...
یک روز هم ؛
، می افتیم دَلَق
!  می شکنیم
...
چسبمان می زنند
بعد دیگر نمی شود توی مان غذا خورد ، بس که چسبی شده ایم
دیگر داغمان نمی کنند ، که وا نرویم
دیگر نمی شویندمان ، که خرد نشویم
...
، هر چند ترک هایمان معلوم است
، هرچند دیگر نمی شود تویمان غذا خورد
، هر چند مانده ایم یک گوشه و خاک می خوریم
خوشحالیم ولی
...

Photo : shadowplay - by willko[deviantART]

October 22, 2008

Samuel Beckett


دیوانه هستم که هستم ؛
! از نظر من هیچ اشکالی ندارد
...
Photo : cassetes - by misYU [deviantART]

October 13, 2008


 
،
ما که نمی دهدمان هیچ
  ، جهان
محل ِ سگ


 

October 12, 2008

open mindism !



. روشن فکر ، سارا -
! روشن فکر ؟ مردک دیوث ِ رسماً -
...
Photo : I Love You - by : pinkparis1233 [ deviantART ]