September 22, 2008

کاش می شد خدا بودم




! کف زمین که می خوابم پشتم یخ می زنه : سرده ناخلف
سیگارمو دود می کنم و زل می زنم به دودش که پیچ می خوره می ره بالا . نگاهمم باهاش می ره
! بالا، ولی نه زیاد . می خوره به سقف
، سقف ِسفیده
. نه ذهنم ، نه نگاهم ، جرأت بالاتر رفتن ندارن ! به این بالا رفتن ها می گن گنده گوزی
. هم ذهنم ، هم نگاهم سالهاست که ترس از ارتفاع دارن

. هی رفیق ! می بینی ؟ خدا اونجاس . بیخ اون دیوار چسبیده -
. هق ... نه خره ! خدا بالاتره ... خیلی بالا -
! گنده گوزی  -

. نگاهم می کنه . از اون نگاه های ابلهی که هی باید توش پلک زد ، تند تند
از اون آدم های مفلوکیه ، که مست که می کنه توهم های ناجور می زنه . اگه توهم نزنه فلانش ازش جدا شده داره با دود سیگار من از پنجره می ره بیرون ، توهم می زنه خداهه نشسته اون بالا زل زده به دهن این یارو
، که ببینه چی می گه . بعد بشینه حساب کنه
: یه سنگ کاغذ قیچیه یه دونه ای با خودش
سنگش کنم یعنی میگی ؟
. بعد ببازه به خودش و بگه : هوووم ! نه ! باشه واسه گنده گوزی بعدی
ولی آدم چه می دونه خدا گنده گوزی را چی تعریف کرده ؟
آدم مگه بی کاره خودشو با خدا درگیر کنه ؟
...
. ولی خدا دو متر بالای سر منه
. بیخ سقف چسبیده
. و من شبا وقتی کار دیگه ای ندارم ، براش گریه می کنم
...


 متأثر از : خداحافظ گری کوپر

! فرسوده ایم رفیق


به چه چیز این سرنوشت معتقدیم ؟
که کوفتی مثل فنر انقدر هی بازمان کرد از یک ور و جمع کرد از یک وره دیگر
که فرسوده شدیم یکهو
باز مانده ایم حالا، که نه بازتر می شویم و نه می شود جمع مان کرد
باید انداختمان دور
...
Photo : Springs - by : rscorp [ deviantART ]



حالم بده . بیخود پا پیچ ام نشو -
گریه هم کردی ؟ -
نه ! چشام می سوختن ... مال ِ دود سیگار بود -
یه بارونکی هم میومد
 ماه هم بود بالا سرمون ، چه ماه  ِ کاملی هم بود
 می رقصید
کی ؟ دختر خاله ات ؟ -
 نه  ماه -
 نشد که ... چه جوری بارون میومد پس ؟ -
 اَه . نشاش تو این حس و حال ما -
گریه می کنی ؟ الان که سیگار نیست اینجا -
حساسیت فصلی است ... بوی پاییز می آید بد مصب همه جا . فصل برگریزونه -


نگاهش می کنم
 گریه می کند . دروغ می گوید . مال ِ دود سیگار نبود
...
Photo : rain - by : cunyadenki [deviantART]

September 12, 2008

Mr. Ashe made the world




 خدا به کسانی که جرئتش رو دارند متهمش کنند دنیای زشتی ساخته ، گیر می ده


فرانی و زویی / جی . دی . سلینجر


Photo : Society - by strany [deviantART]

September 11, 2008

! هی مرد




میگه : یه مرد باید بتونه با گردن بریده شده پایین تپه دراز بکشه ، در حالی که همین طور داره ازش خون
، میاد تا بمیره
و اگه یه دختر خوشگل یا یه زن پیر با کوزۀ قشنگ روی سرش بخواد از کنارش بگذره ، باید بتونه خودش رو
. با یه دستش بلند کنه و ببینه که کوزه به سلامت به بالای تپه رسیده
! دلم می خواست خودش رو ببینم که این کارو می کنه ، تخم سگ

فرانی و زویی / جی . دی . سلینجر


Photo : new old day - by : PortGhinion [deviantART]

September 10, 2008

بر ما مشاشید ... لطفاً



، مواظب باش پسرم
 آن بالا کسی هست که می تواند روی همۀ ما بشاشد


 بارون درخت نشین / ایتالو کالوینو





... بی وزنی




اگه الان اون بیرون بود ، باد می بردش
! هووم ... آره ! رد خور نداش . باد می بردش

...

Photo : Retro Wind - by : GeorgeHarrison [ deviantART ]

September 6, 2008

می رویم به درک


 می گه : من تو زندگی روش های خاص خودمو دارم
، مثل اینه که یه بابایی ، موقع ظرف شستن هی تِپ و تِپ ظرفارو بندازه بشکنه
! بعد بگه : من تو خونه داری روش های خاص خودمو دارم
...

September 5, 2008

خواب را دریابیم



. این خواب را به مابقی خوابها ترجیح می دهم
! مستهجن است . سراغش را نگیر

...


Photo : lingering love - by satanic57 [ deviantART ]

مصنوعی


می گوید تمدن ما تمدن دسته خر پلاستیکی است . هیچ چیزش طبیعی و صادقانه نیست
. همه چیزش مصنوعی است و نقش بازی می کند
. اتومبیل ، کمونیسم ، میهن پرستی ، مائو ، کاسترو
! اینها همه همان ذکر مصنوعیند

خداحافظ گاری کوپر / رومن گاری

! دنیا بد نشده ، فقط دیگه جا نداره




، یک روز که بزرگ شدی می فهمی
. دنیا شبیه هیچ کدام از آن خیالات کودکانه ات نبود
...

Photo : 2 - by przypadek [ deviantART ]

11:59


. ده خواب است شب ها ، اودیپ
! تنها حسن نصف شب ها همین است
...
Phoro : proyector de tu tormenta - by mute-nOface [ deviantART ]


September 4, 2008

رو جهان بی کرانه را سند بزن




نرو به به زیر کار و بار دلبران ... گران
خزان شدی و سست و زرد ، از کران تا کران
دلت چه شد ؟
دلت چه شد ؟
به باد رفت
تمام ایده ها و آرزو ز یاد رفت

سه راه ِ آذری / محسن نامجو


...


Photo : thinking III - by werqe [ deviantART ]

!دیر ؟


. من عضو مربوطه اش را ندارم

!چپ ؟




! هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
...

Photo : Dream Of Hopes 8 - by decklansheur [ deviantART ]

September 1, 2008

پیرامون یک اقلیت غم انگیز






چهار کشیش عادت داشتند که سر مسائل مختلف سیاسی - اجتماعی - مذهبی با هم بحث کنند
 سه نفر از آنها با هم یک باند تشکیل داده بودند و هر نظری که چهارمی می داد رد می گردید
سرانجام صبر کشیش چهارم به پایان رسید و یک روز پس از شکست در بحثی دیگر رو به آسمان کرد و گفت : خودت خوب می دونی که بیشتر اوقات حق با منه
 و اونا صرفاً به خاطر اینکه اکثریتو دارن ، چرند ِ محض می گن . لطفاً یه کاری کن که به اونا ثابت بشه دارن اشتباه می گن
به محض ادای این جمله ابر سیاهی در آسمان بالای سر چهار کشیش ظاهر شد ابر غرید و سپس محو شد . کشیش چهارم با خوشحالی گفت : دیدین ، دیدین ، این نشونه واضح از آسمان بود که حق با منه
سه کشیش دیگر با تمسخر گفتند : تو این فصل سال ظاهر شدن ابرای سیاه یه مسئله طبیعیه
 کشیش دوباره زاری کنان رو به آسمان کرد و گفت : این سه نفر خیلی شکاکن . لطفاً قاطعانه به اونا نشون بده حق با منه
بلافاصله ابر سیاه مجدداً بالای سرشان ظاهر شد و صدای رعد آسایی از آن ، سه کشیش را خطاب قرار داد : کوردلای خدانشناس مگه نمیبینین حق با اونه
 ابر محو شد . چند لحظه سکوت بین آنها حاکم شد و سپس یکی از سه کشیش گفت : خب که چی ؟ تازه شدیم سه به دو
...
Photo : No Angel - by Lunay [deviantART]